جدول جو
جدول جو

معنی صورت بازی - جستجوی لغت در جدول جو

صورت بازی
(رَ)
صورت خود را به وضع و شکل دیگری ساختن، بهندی بهروپ گویند. (غیاث اللغات). عمل صورت باز. رجوع به صورت باز شود
لغت نامه دهخدا
صورت بازی
عمل و پیشه صورت باز
تصویری از صورت بازی
تصویر صورت بازی
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از صورت باز
تصویر صورت باز
آنکه صورت زیبا را دوست دارد و فریفتۀ رخسار زیبا است، صورت پرست، برای مثال حسن معنی هر که دارد مردم چشم من است / چشم من چون خانۀ آیینه صورت باز نیست (صائب - لغت نامه - صورت باز)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از صورت سازی
تصویر صورت سازی
ظاهر سازی، تزویر، حیله گری
نقاشی، صورتگری، ساختن تصویر کسی یا چیزی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از صورت ساز
تصویر صورت ساز
سازندۀ صورت، صورتگر، مصور، نقاش
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از صورت بندی
تصویر صورت بندی
صورتگری، نقاشی
فرهنگ فارسی عمید
(رَ)
عمل صورت بین. ظاهربینی. به ظاهر نگریستن. مقابل معنی بینی. رجوع به صورت بین شود
لغت نامه دهخدا
(دَ خوا/ خا)
سازندۀ صورت. مصور. نقاش. صورتگر:
از نسیم نفسم در چمن صورت ساز
بشکفد غنچۀ تصویر بصد شادابی.
سالک یزدی (از آنندراج).
، ظاهرساز. ریاکار. متظاهر. مزور. حیله گر. رجوع به صورت سازی شود
لغت نامه دهخدا
(رَ)
نقاشی. صورتگری، ظاهرسازی. حیله. تزویر. رجوع به صورت ساز شود
لغت نامه دهخدا
(دَ خوا / خا)
شخصی که روزانه اشکال مختلفه ساخته مجلسی را گرم دارد، مانند شب بازان که شبها این عمل کنند. عمل او را صورت بازی و در هندی بهروپ خوانند. (آنندراج) ، آنچه صورت و شکل را منعکس سازدهمچون آینه:
نکند رو سوی او هیچکس از خودبینان
خصم اگر آینه کردار شود صورت باز.
واله هروی (از آنندراج).
حسن معنی هرکه دارد مردم چشم منست
چشم من چون خانه آئینه صورت باز نیست.
صائب (از آنندراج).
هرچه در دل پرتو اندازد ظهوری میکند
گر بمعنی بنگری آئینه صورت باز نیست.
محمدقلی سلیم (از آنندراج).
و رجوع به صورت بازی شود
لغت نامه دهخدا
صفت و حالت دوست باز، رفیق بازی، رجوع به دوست باز شود
لغت نامه دهخدا
گنفجه آس بازی گنفنجه پاسور آسبازی جفتان (بازی بریج) منگ منگیا (قمار) بازی کرن بوسیله ورق
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از صورت ساز
تصویر صورت ساز
چهره نگار آن که تصویر سازد نقاشی که چهره کسان را سازد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نوبت بازی
تصویر نوبت بازی
نیابه بازی داو
فرهنگ لغت هوشیار
نگار بندی، رده بندی صورت کشی نقاشی، به صورتهای مختلف در آوردن سربازان برای عملیات جنگی (مثلث مثلث عکس پله به راست پله به چپ خطوط مستقیم خطوط موازی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از صورت کاری
تصویر صورت کاری
چهره سازی، کنده کاری کندن چهر یا نگاره بر سنگ و توپال
فرهنگ لغت هوشیار
شخصی که در روز اشکال مختلف ساخته مجلسی را گرم دارد چنان که شب بازان همین عمل را در شب کنند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از صورت سازی
تصویر صورت سازی
چهره نگاری، وارون نمایی در داد و ستد عمل صورت ساز پرتره سازی
فرهنگ لغت هوشیار
دلال بازی، دلالی
فرهنگ واژه مترادف متضاد
صورت نویس، مصور، نقاش
فرهنگ واژه مترادف متضاد